آشنایی با مفهوم فطرت و اثبات وجود خدا

انسان فطرتاً طالب کمال است. کمال را دوست دارد، زیبایی را دوست دارد، نعمت، محبت، پاکی، عدالت، حیات را دوست دارد، می‌‌‌‌خواهد علت هرچیز را بداند ( علت جوست ) و... این تمایلات که در انسان وجود دارد جزء خلقت اوست. امّا مصداق این تمایلات را نمی‌‌‌‌داند و فقط دین است که مصداق آن­ها را بیان می‌فرماید.

دروس عقاید اسلامی ویژه جوانان

توحید

آشنایی با مفهوم فطرت 

 اثبات وجود خدا از طریق فطرت و برهان عقلی

 

بسم الله الرحمن الرحیم


آشنایی با مفهوم فطرت

«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ». به یکتاپرستى روى به دین آور. فطرتى است که خدا همه را بدان فطرت بیافریده است و در آفرینش خدا تغییرى نیست. دین پاک و پایدار این است. ولى بیشتر مردم نمى‏دانند. (سوره روم: آیه۳۰)

 فَطَرَ، به معنای خَلَقَ است و فطرت همان خلقت است، اینکه می‌‌‌‌گوییم خداخواهی فطری است، یعنی در خلقت انسان است.

برای درک روشن از معنای فطرت مثالی را ذکر می‌‌‌‌کنیم:

 بچه‌ای که تازه به دنیا آمده است، هیچ نمی‌‌‌‌داند و هیچ آداب و رسومی را نمی‌‌‌‌شناسد، نه چیزی به او آموخته‌‌‌‌اند و نه تحت تربیتی قرار گرفته است. این کودک، بواسطه یک امر خدادادی که در نهاد اوست، وقتی لبش به سینه مادر می‌خورد، شروع می‌‌‌‌کند به مکیدن. این نوزاد که نه چشمش درست می‌‌‌‌بیند و نه گوشش درست می‌‌‌‌شنود و نه حافظه و عقلی دارد، این کار را از کجا یاد گرفته است ؟

 این مربوط به خلقت اوست، اگر مک نزند، از گرسنگی می‌‌‌‌میرد. به همین خاطر هر چه که در دهانش می‌‌‌‌گذارند، میمکد. این مکیدن را خدا به او یاد داده است.یا مثلأ وقتی بدنیا می‌‌‌‌آید، باید مرتب او را  بشویند و اگر این کار را نکنند شروع می‌‌‌‌کند به گریه کردن، این کودک عقل هم که ندارد بگوید پایم سوخت، امّا خدا به او یاد داده که جیغ بزند. یا وقتی گرسنه می‌‌‌‌شود، آنقدر گریه می‌‌‌‌کند تا سیرش کنند. این جیغ زدن و گریه کردن را خدا به او یاد داده است. به این امور خدادادی که در نوزاد است و کسی در این دنیا به او نیآموخته، فطرت گفته می‌‌‌‌شود، یعنی این امور جزء خلقت اوّلیّه انسان است.

گذشته از نمونه‌‌‌‌هایی که برای کودک مثال زده شد امور فطری دیگری نیز وجود دارد. انسان فطرتاً طالب کمال است.

کمال را دوست دارد، زیبایی را دوست دارد، نعمت، محبت، پاکی، عدالت، حیات را دوست دارد، می‌‌‌‌خواهد علت هرچیز را بداند ( علت جوست ) و... این تمایلات که در انسان وجود دارد جزء خلقت اوست.

 

 امّا مصداق این تمایلات را نمی‌‌‌‌داند و فقط دین است که مصداق آن­ها را بیان می‌فرماید.

 

مثلاً وقتی مقابل یک جوجه ماشینی، ۵۰ رقم براده‌‌‌‌های آهن و دانه‌‌‌‌های مختلف بگذارید، آن جوجه همة دانه‌‌‌‌هایی را که برایش خوب است می‌‌‌‌خورد ولی آن براده‌‌‌‌ها را نمی‌‌‌‌خورد.

و یا اگرچند نوع آب بگذارید، آب زلال را می‌‌‌‌خورد ولی آبهای دیگر را نمی‌‌‌‌خورد. و از این دست مثال ها زیاد است. مثلاً همین جوجه، بزرگ می‌‌‌‌شود، اگر خروس باشد می‌‌‌‌خواهد بخواند، اگر مرغ باشد می‌‌‌‌خواهد تخم بگذارد. اما اینکه چطور تخم بگذارد، چطور از آنها نگهداری کند تا جوجه شود و... تمام اینها را بلد است بدون اینکه مادرش را دیده باشد، جوجه ماشینی که مادر ندیده. اما انسان اینطور نیست، بچة انسان را اگر رها کنی، جلویش مار و عقرب و سوسک و... بیاید، و هر چه دستش بیاید حتی فضولات خودش را ممکن است بخورد.

 

 

 

برخلاف حیوانات و نباتات به انسان این مصادیق خواسته‌‌‌‌های درونی اش را از ابتدا به طور غریزی، آموزش نداده‌‌‌‌اند. امّا چرا ؟ اگر می‌‌‌‌دادند، انسان دیگر صاحب کمالی نمی‌‌‌‌شد، و دیگر انتخابی در کار نبود که بین خوب و بد، یکی را به اختیار برگزیند.

 در ضمن حیوان تک بُعدی است، یعنی فقط بُعد جسمانی و مادّی دارد که مقتضیات مربوط به آن بُعد یکجا به آنها داده شده است ولی انسان دو بُعدی است، هم بُعد جسمانی دارد و هم بُعد روحانی.


 سه ویژگی مهم انسان
:
 نیاز به آموزش، داشتن امکان و قدرت انتخاب، داشتن بُعد روحانی به غیر بُعد جسمانی

 

بعضی موجودات نیز تنها بُعد روحانی دارند، مانند فرشتگان. فرشتگان از همان ابتدای خلقتشان، آنچه که از کمالات باید داشته باشند، خدا به آنها داده است، درجه‌‌‌‌ی فرشته، نه بالا می‌‌‌‌رود نه پایین، اینطور نیست که حضرت جبرائیل علیه السلام که ملک مقرّب خداست، در اثر میلیاردها سال بندگی خدا به این رتبه رسیده باشد، هر فرشته‌ای که خدا برای هر چیز خلق می‌‌‌‌کند، از اول تاآخر، همان است.

حیوانات هم از جهت تک بُعدی بودن همینطورند، تمام حیواناتی که خدا خلق کرده از لحاظ مرتبه، نه بالا می‌‌‌‌روند نه پایین. یعنی چند هزار سال است که گوسفند، گوسفند است، گاو هم همان گاو است و.... اینطور نیست که الان گاوها و گوسفندها و مرغها و... رشدی پیدا کرده باشند و هیچ نوعی نیز تبدیل به نوع دیگر نمی‌‌‌‌شود.آن افرادی هم که مثل داروین این نظریه را مطرح کردند، بعدها شاگردانش مثل یونگ، به این مسئله رسیدند که این غلط است. میمون هرگز انسان نمی‌‌‌‌شود اصلاً از نظر ساختار وجودی قابل تطبیق نیست ولو اینکه ظاهرش شباهت دارد.

انسان می‌‌‌‌تواند از دنیا تا ملکوت بالا رود و یا از دنیا تا دّرّک اسفل پایین رود؛ اما حیوانات نه. لذا خدا هم مصداق خواسته‌‌‌‌هایشان را داده است. اینکه آنها چه طور بچه خود را بشناسند، مثلاً پرنده‌‌‌‌ها که کنار دریا تخم می‌‌‌‌گذارند هزاران پرنده، هزاران تخم می‌‌‌‌گذارند، ولی اشتباه نمی‌‌‌‌شوند ولی بچه های انسان را اگر بعد از تولد همه را بدون اسم در اتاقی قرار دهند و به مادرها بگویند هر کدام فرزند خود را پیدا کنید نمیتوانند پیدا کنند.

خلاصه اینکه: مصداق خواسته‌های حیوان را خدا به آنها داده ولی مصداق خواسته‌های انسان را خدا به او نداده است.

حال انسان از چه طریق باید این مصادیق را پیدا کند؟ از طریق دین باید بیاید و مصداق این خواسته‌‌‌‌ها را یاد بگیرد. این دین است که می‌‌‌‌گوید کمال به شهرت و زیبائی و مال و مقام و... نیست، چون اغلب افرادی که صاحب مال و مقام و شهرت بیشتری هستند، رذائل اخلاقی بیشتری دارند، حرص بیشتری دارند، عطش بیشتری به شهوات دارند، برخی جامعه‌شناس‌ها گفتند اگر انسان را از نظر جنسی آزاد بگذاریم راحت می‌‌‌‌شود، و در غرب آزادی جنسی ایجاد کردند، نتیجه این نظریه کار را به جایی رساند که به سمت همجنس بازی رفتند، این به خاطر آنست که اصولاً این مسائل شهوانی حسّ کمال طلبی انسان را ارضاء نمی‌‌‌‌کند و انسان باید به سمت کمال مطلق برود تا ارضاء شود.

 

 انسان جمال را دوست دارد اما آنکه جمال مطلق است خداست، هر چه زیبائی است از اوست. راستی، درستی، امانت، صداقت، سخاوت، پاکی، عدالت،... همه این‌‌‌‌ها که کمال است، در خداست، هر کسی هر چه دارد، وقتی کاملترش را می‌‌‌‌بیند آن کاملتر را می‌‌‌‌خواهد، یعنی ناخودآگاه جانش به او می‌‌‌‌گوید من ناقص را دوست ندارم و کامل را دوست دارم، آن کاملی که جان آدمی آن را می‌‌‌‌طلبد، خداست. آن وجودی که نقص ندارد خداست ، منزّه است از هر نقصی «سبحان الله»، هر چه مدح کنی از خداست« الحمدالله»، هر چه خوبی است از خداست، وقتی به انسان (از نظر فطری) کسی محبّت کند، درصدد جبران آن بر می‌‌‌‌آید و لو مسلمان نباشد. این شکر منعم امری فطری است. حال دین می‌‌‌‌گوید تمام نعمت ها از خداست و باید برای همه‌‌‌‌ی نعمت ها اول از خدا تشکّر کرد.

دین می‌‌‌‌آید تا خواسته‌‌‌‌های فطری را ارضا کند زیرا روش‌های دیگر، آرامش انسان را تأمین نمی‌‌‌‌کند. در دنیا کسانی که غیر از راه دین اسلام رفته‌اند حیران هستند ولو ظاهراً دیندار باشد امّا اگر حقیقتاً دین در جان او رسوخ نکرده باشد هلاک می شود زیرا فطرت (که همان روحِ مجرّدِ خدادادی است)، محبوبش خداست و بدون راهنمائی دین این خواسته‌‌‌‌های فطری ارضا نمی‌‌‌‌شود.

امّا دلیل این که خدا مصداق خواسته‌‌‌‌های فطری را به انسان نشان نداده آنست که انسان مثل حیوان و فرشته نباشد بلکه خود انتخاب کند.

 

ولَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنینَ

اگر پروردگار تو بخواهد، همه کسانى که در روى زمینند ایمان مى‏آورند. آیا تو مردم را به اجبار وامى‏دارى که ایمان بیاورند؟ (یونس ۹۹)

 اگر انسان‌ها با کمک دین، خواسته‌‌‌‌های فطری را ارضا نکنند و سراغ چیزهای دیگر روند روحشان مریض می‌‌‌‌شود.

تا اینجا بحث ضرورت دین از طریق بحث فطرت و پاسخ به خواسته‌‌‌‌های فطری مطرح شد که علت بقای دین نیز همین فطری بودن است. البته دین در تمام ابعاد زندگی بشر دستور دارد که اگر همة آن دستورات مادی و معنوی رعایت شود، انسان به مقامات عالی می‌‌‌‌رسد و اگر هم رعایت نشود هلاک می‌‌‌‌شود چرا که اثر وضعی رعایت نکردن دستورات دین، سقوط است.

 

اثبات وجود خدا از طریق فطرت

 

فطرت همان گرایش و تمایلات و احساسات درونی است که قسمت مهمی از گرایش‌های روح را تشکیل می­دهد و نیاز به استدلال عقلی ندارد حتّی پایه ­ی بسیاری از براهین عقلی نیز، همین یافته­ های فطری است.

خواسته‌های فطری انسان عبارتند از: زیبا پسندی، کمال طلبی، بی‌نهایت خواهی، علت جویی و.... این خواسته‌ها همانند خواسته‌های جسم او، باید مابازاء داشته باشد و نبودن مابازاء در برابر این خواسته­ ها، نقص در خلقت محسوب می‌‌‌‌شود. به عنوان مثال اگر حس تشنگی در وجود آدمی است آب زلال و پاکیزه­ ای هم هست تا او سیراب شود و با ارضاء این خواسته به آرامش برسد. البته لازمه ­ی آرامش، دسترسی به مابازاء حقیقی است. اگر انسان برای رفع تشنگی از آب کثیف و آلوده‌ای استفاده کند، نه تنها با طبع او سازگاری ندارد بلکه مبتلا به مرض نیز می‌‌‌‌شود. خداوند حکیم که با قلم قدرت، فطریّات را در جان آدمی نگاشته است، مابازاء این خواسته‌ها را نیز در قالب دستورات دین بیان فرموده. فلذا این تمایلات فطری را از راه دین باید ارضاء نمود.

انسان، تشنه‌ی حیات، طالب پاکی، تکریم و تقدیس و سخاوت و شجاعت و عدالت و مجازات مجرم، عشق و صداقت است و فقط دین مصداق صحیح آن را به انسان معرفی می‌کند. اگر این خواسته‌ها از طریق دین ارضاء نشود تمایلات حیوانی جای آن را می‌‌‌‌گیرد، در نتیجه با وجود اینکه همه‌ی انسان‌ها دارای فطرتند، ولی در مصادیق با یکدیگر اختلاف دارند، چون مصداق و مابازاء حقیقی را نشناخته‌اند. مثلاً بعضی کمال را در مال، مقام و ثروت و شهرت و رسیدن به هوا و هوس‌‌‌‌ها و خود نمایی می‌‌‌‌پندارند، حال اینکه ما بازاء حقیقی فطریات، اینها نیست و انسان هیچگاه با این امور ارضاء نمی‌‌‌‌شود و هر روز تشنه تر و حریص‌تر از روز قبل می‌‌‌‌گردد. او به جای اینکه به یک آرامش قلبی دست یابد، در دام بیماری‌های روانی، امراض عصبی، اعتیاد به مواد مخدّر، خودکشی، خیانت و... بیشتر و بیشتر گرفتار می‌شود.

 

حس علت جویی و کنجکاوی انسان

حس کنجکاوی انسان، او را متوجه علت و خالق همه‌‌‌‌ی موجودات می‌‌‌‌نماید. چون فطرت نمی‌‌‌‌پذیرد که یک پدیده، سازنده­ای نداشته و یا سازنده­ ی آن، طبیعتِ بی‌شعور باشد لذا وجود این حسّ باعث می­شود که انسان با راهنمایی دین بفهمد، علت همه‌ی عالم، خداوند سبحان است.

 

حس بی نهایت خواهی

انسان تشنه‌ی وجود پاک و بی‌نقص و کامل است تا او را هدف غایی خود قرار دهد، در مقابل این میل فطری انسان، دین بیان می‌‌‌‌فرماید که یک بی‌نهایت کامل وجود دارد، آن هم ذات اقدس پروردگار است که ازهر لحاظ یعنی قدرت، علم، اراده، حیات، جمال، رحمت و... نامحدود است. این صفاتِ بی‌نقص و بی نهایت، محدود به زمان ومکان نیستند.

جنبه‌ی دیگر بی‌نهایت‌خواهی انسان که بازهم توسط دین ارضاء می‌شود این است که انسان تشنه‌ی حیات دائمی است و همیشه از فنا و نیستی گریزان است. او برای پاسخ به این میل و خواسته‌‌‌‌ی درونی، هرچه را که در دنیا موافق با طبع خود می‌‌‌‌بیند برای همیشه و به مقدار نامحدود می‌‌‌‌خواهد. اما در عالم مادّه، بی‌نهایتی که انسان به آن دسترسی پیدا کند وجودندارد و در این جهان هم نمی‌‌‌‌تواند برای همیشه باقی بماند. در مقابل این میل فطری انسان، قرآن کریم در پاسخ به این میل فطری عقیده‌‌‌‌ی به معاد و زندگی جاوید در آن عالم را مطرح می‌‌‌‌فرماید.

* و انتم فیها خالدون. و در آنجا جاودانه خواهید بود.«زخرف: ۷۱»

 

گرایش فطری به شکر منعم

انسان ناخود آگاه درمقابل محبّت و احسانی که به او می­شود در پی تشکّر از صاحب احسان برمی آید که این یک امر فطری است. (الانسان عبید الاحسان، یعنی انسان در مقابل احسان، بنده‌‌‌‌ی او می شود).

تمام نعمت‌ها، همه از اوست و دیگران واسطه‌‌‌‌ی فیض هستند. معنی الحمدلله آنست که ازهرچه تشکر کنید و یا مدح و تعریف کنید از خداوند تشکر و حمد وتعریف کرده‌اید.

البته لازمه‌‌‌‌ی تشکّر، شناخت مُنعم است و هر چه نعمت مهمتر باشد شوق و اشتیاق برای شناخت منعم بیشتر می‌‌‌‌شود.

با راهنمایی دین، انسان باید کسی را که هستی او و هستی سراسر جهان از اوست و هر لحظه محتاج و نیازمند به اوست بشناسد و نسبت به او بی‌تفاوت نباشد و در پی سپاسگزاری و تشکر از او برآید. چنانکه در بحث ضرورت تحقیق در دین بیان شد که اگر ما آفریدگار و ولی نعمتی داشته باشیم و آن ولی نعمت، دین و کتابی فرستاده باشد و در آن راه شکر گزاری را نیز بیان نموده باشد و ما او را نشناخته و اطاعتش نکرده باشیم، به حکم فطرت و عقل در ادای شکر او کوتاهی نموده ایم و مرتکب ظلم شده و مسئول خواهیم بود. لذا برای گریز ازضرر، در پی تحقیق برآمده و متوجه می‌‌‌‌شویم که دین، منعم حقیقی و واقعی را یا به عبارت دیگر، ولی نعمت موجودات هستی را معرفی نموده و آن خداوند کریم است. بی‌همتایی که همه چیزمان از اوست، گذشته و حال آینده مان بدست اوست و همه محتاج اوهستیم.

* وَ لَهُم فیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ اَفَلا یَشکُرون: و برای مردم در آنها منافع و آشامیدنی‌‌‌‌هایی فراوان قرار دادیم، آیا شکر این نعمتها را نباید بجای آرند؟! «یس :۳۷»

 

حس کمال طلبی

دین، انسان را از تمایلات درونش آگاه ساخته و بیان می‌‌‌‌فرماید که عشق به کمال در خمیر مایه‌‌‌‌ی وجود هر انسانی است و تمام توجهات و تمایلات انسان به اشیاء مختلف، همه ازکمال خواهی سرچشمه گرفته است. هرکس به فطرت خود رجوع کند می‌‌‌‌یابد که جانش به هر چه تمایل دارد اگرمرتبه‌‌‌‌ی کاملتری از آن بیابد فوراً از اولّی منصرف شده و به دیگری که کاملتر است متوجه می‌‌‌‌گردد. زیرا انسان به کمالی میل دارد که عیب و نقص نداشته باشد و لازمه‌‌‌‌ی عشق به کامل مطلق، وجود اقدس پروردگار است.

ازسوی دیگر مصداق آن را نیز بیان نمود که تنها یک کمال بی‌نقص وجود دارد آن هم خداوند سبحان است. انسانِ کمال خواه یعنی انسان خداخواه. خداوند رحمان، کمال خواهی را در وجود آدمی نهاد تا انسان از درون اعماق جانش متوجّه او گردد و تا وصل به او نشود آتش اشتیاق به کمال فرو ننشیند و در این مرحله است که میل فطری او یعنی کمال خواهی ارضاء می‌‌‌‌شود. روح مجرّد و پاک انسان طالب یک وجود پاک مطلق است و با ذکر و یاد او آرامش پیدا می­کند: «الا بذکرالله تطمئن القلوب». پس برای اطّلاع از تمایلات نفس و مصداق آنها، باید به دین رجوع نمود تا از این طریق نفسِ کمال طلب ارضاء شود.

 اگر آدمی در غیر از مسیر دین باشد، چون کمال حقیقی را نمی‌‌‌‌شناسد درتشخیص مصداق گمراه شده و کمال را در مال، مقام، شهرت و.... می‌‌‌‌پندارد و به دنبال آن می‌‌‌‌رود؛ در این صورت نه تنها عطش او برطرف نشده، بلکه حریص­تر می‌‌‌‌شود چون آنچه را کمال می‌‌‌‌پنداشته سرابی بیش نبوده است؛ لذا رسیدن به کمال، فقط در بندگی خداست یعنی نه گفتن به تمام اله‌های دیگر  تا اهل لااله الا الله شود؛ زیرا انسانی که فطرتاً عاشق خداست وقتی متوجّه معشوق شود خود را به رنگ او درآورده و آینه‌ی او می‌شود چون جز معشوق نمی‌‌‌‌بیند. گواه زنده بر این مطلب، وجود انسان‌هایی است که در بین تمام انسان‌ها از نظر کمال،کامل‌ترین هستند همچون ائمه معصومین علیهم السلام؛ که تمام توجّهشان به کمال مطلق یعنی الله بوده است و مستجمع تمام کمالات هستند؛ بنابراین صفات حق در آنها تجلّی نموده و نمونه‌ی انسان کامل هستند.

در شهادت به رسالت حضرت ختمی مرتبت، رسول اکرم صلوات الله علیه و آله، بهترین خلق در روی زمین است که خداوند و ملائکه و مومنین بر او درود و صلوات می‌‌‌‌فرستند. در وهله‌ی اول به بندگی ایشان اشاره می‌‌‌‌شود: «اشهد انّ محمداً عبده و رسوله» یعنی بندگی جلوتر از رسالت است و کمال انسان در بندگیِ کمال مطلق است چنانکه حضرت علی علیه السلام به این مطلب اشاره  می‌فرمایند که:

«کَفَى لِی فَخْراً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً» بالاترین افتخار برای من اینست که بنده­ ی خداباشم و او مولای من باشد.۱

پس همه‌‌‌‌ی تمایلات انسان اگر در مسیر دین باشد و ارضاء شود کمال است و اگر در غیر مسیر دین باشد چیزی جز ضلالت نیست. لذا همه‌‌‌‌ی خواسته و میل فطری بشر یعنی کمال خواهی او باید تنها با عقیده‌‌‌‌ی به دین و عمل به آن ارضاء شود.

 

۱- «بحارالأنوار، ج۳۸، ص ۳۴۰».

 

 

اثبات وجود خداوند یا برهان عقلی

 

بحث دوم در اثبات خدا، طریق عقلی است. در یک کلمه باید بگوییم که هر چه نبوده و بود شده، خالق می‏خواهد. خود به خود به وجود آمدنِ چیزی که نبوده، محال است. پست‏ترین پدیده‌ها را هم که تصوّر کنیم، باز به وجود آورنده می‏خواهد. مثلاً فرض کنید کسی بگوید: دیشب در باز بود، طوفان شد؛ باد آمد و گچ‏ها بر هم خورد و با تخته برخورد کرد و نوشته شد:

جهان چون چشم و خطّ و خال و ابروست/ که هر چیزی به جای خویش نیکوست

اگر کسی بگوید این شعر تصادفی نوشته شده است، همه می‏گویید محال است. حال این مثال را برای همه پدیده‌های عالم تعمیم دهید. محال است که جهان با این نظم و ترتیب، تصادفی به‌وجود آمده باشد.

هر چیزی برای به وجود آمدن چهار علّت می‏خواهد:

۱- علّت غایی ( هدف از آن چیست؟)؛ مثلاً: این کاغذ که می‏خواهد ساخته شود، برای چه هدفی است؟

۲- علّت صوری؛ مثلاً: این کاغذ رنگ، اندازه و ابعادش چه باید باشد؟ البته این‏ها به یک متخصّص نیاز دارد.

۳- علّت مادّی؛ مثلاً: جنس این کاغذ از چه موادّی باشد؟

۴- علّت فاعلی؛ یعنی: چه کسی باید این را درست کند.

اگر بخواهند ساعت درست کنند، هدفش معلوم است (علّت غایی دارد).

در یک سالن، طرّاحان شکل‏ های ساعت را می‏سازند (علّت صوری دارد)؛

در یک سالن موادّ لازمِ ساعت را آماده می‏کنند (علّت مادّی دارد)؛

در یک سالن هم این ساعت را می‏سازند (علّت فاعلی دارد).

تا این چهار علّت کنار هم قرار نگیرند، هیچ چیزی درست نمی‏شود. همانطور که نوشته شدن یک خط شعر روی تخته به صورت تصادفی امکان ندارد؛ یک ساعت هم تصادفی درست نمی‏شود! شما در یک ساختمان که وارد می‏شوید، معمار آن را نمی‏بینید؛ ولی برای شما بدیهی است که این‏جا را معمار ساخته است و این‏ها را نجّار، آهنگر یا برقکار درست کرده‌‌‌‌اند. اصلاً به ذهن کسی نمی‌‌‌‌آید که: «درست است که این‏ها را می‏بینم؛ ولی به چه دلیل فاعل می‌‌‌‌خواهد؟!» این سؤال غلطی است و اگر کسی این را پرسید، بیمار است. چون مقام فاعل جلوتر از فعل است. نمی‏شود که فعل باشد امّا فاعل نباشد. کسی که خورشید را نگاه می‏کند، در می‏یابد که خورشیدآفرین، جلوتر از خورشید است. نمی‏شود خورشید را نگاه کند و بگوید خالق ندارد. این عقلاً درست نیست؛ یعنی نمی‏شود انسان به چیزی، هرچند کوچک، نگاه کند ولی در وجود سازندة او شک کند؛

أَفِی اللَّهِ شَکٌ؟! «ابراهیم:۱۰»

آدم عاقل در وجود خدا شک نمی‏کند. کسی گفت خدا کجاست؛ جواب آمد: خدا کجا نیست؟!

این باید چنان خوب جا بیفتد و وجدانی شود که باورمان این باشد که: «آیا واقعاً می‏شود مصنوعی بدون صانع باشد؟!» بنابراین برای همین است که خدا می‏گوید: تمام موجودات آیات و نشانه‏ های من هستند. چطور این همه نشانه را می‏بینید؛ ولی خدا را نمی‌‌‌‌بینید؟! می‏گوید: تا من چیزی را نبینم، باور نمی‏کنم؛ من حس‏گرا هستم.

می‏گوییم: چیزی که از همه برای تو بدیهی‏ تر است، چیست؟ وجود خودش از همه چیز برای او بدیهی ‏تر است.[۱] باید پرسید: آیا خودت را می‏بینی؟ خودت را که نمی‏بینی! آن‏چه می‏بینی، بدن توست، آن که دارد حرف می‏شنود و می‏فهمد، همین گوش و چشم و بدن تو نیست. لذا گاهی در کلاس هستی ولی حواست جای دیگر است. هر چند گوشت صدا را می‏ شنود، امّا نمی‏فهمی؛ چون خودت حضور نداری و روحت متوجّهِ جای دیگری است پس نمی‏توان هر چیزی را که دیده نمی‏شود، انکار کرد.

کسی آینه‏ های زیادی می‌‌‌‌فروشد امّا خودش را در آینه نمی‏بیند. آن دیگری خود را در آینه می‌‌‌‌بیند؛ ولی به خودِ آینه توجّه ندارد. افراد بسیاری هستند که آیات را می‌‌‌‌بینند امّا به خالق آن‏ها توجّه نمی ‏کنند. مخلوقات آینة خدانما هستند؛ نشانة خدا هستند. چطور خدا را با این همه آینه، نتوان دید.

خداوند می‏فرماید: این‏ها (که با این همه نشانه، خدا را نمی‏بینند) عقل ندارند. عقل موقعی شکوفا می‏شود که فرد دین داشته باشد؛ ولی اگر دین نداشته باشد، عقل هم ندارد. به همان فردی که می‌‌‌‌گوید تا چیزی را نبینم قبول نمی‌کنم، اگر بگویی: عقل تو کجاست؟ می‏توانی عقل خود را ببینی؟ می‏گوید: نه؛ محبّت را می‏بینی؟ می‏گوید: نه. دشمنی را می‏بینی؟ می‏گوید: نه. علم را می‏بینی؟ می‏گوید: نه. چون این‏ها دیدنی نیستند و از آثارشان متوجّه هستی آنها می‌شوید.

 این استدلال‌های عقلی که در این‏جا بیان شده، از جمله برهان نظم، برهان حرکت، برهان وجوب و امکان و...، فقط جنبه‌ی علمی دارند و در ذهن وارد می­شوند ولی اگر وارد قلب نشوند ایمان حاصل نمی‌شود.

حال با توجّه به اهمّیّت پاکی و صفای دل، در به باور نشستن این براهین، ابتدا آن‏ها را خیلی ساده مطرح می‏کنیم، سپس به بیان یک به یک آنها می‏پردازیم:

هر چه در عالم است مصنوع است؛ پس صانع می‏خواهد. در عالم نظم حاکم است؛ پس ناظم می‏خواهد. هر چه در عالم است پدیده است؛ پس پدیدآورنده می‏خواهد. هر چه در عالم است معلول است؛ پس علّت می‏خواهد. در عالم حرکت است؛ پس محرّک می‏خواهد.

بعد از فهم و درک این مسایل ساده، ذکر این مسأله لازم است که مقام صانع جلوتر از مصنوع است؛ مقام محرّک جلوتر از حرکت است؛ مقام ناظم جلوتر از نظم است. نمی‏شود مصنوع باشد ولی صانع نباشد. نظم باشد ولی ناظم نباشد، حرکت باشد ولی محرّک نباشد. اگر کسی ساختمانی را ببیند و بپرسد: آیا این ساختمان، سازنده‏ ای هم دارد؟ به او می‏گویند: دیوانه شده ‏ای!؟ مگر می‏شود بدون سازنده چیزی ساخته شود. وجود هر پدیده، خود دلیل واضحی بر وجود سازندة آن است. پس وقتی فعل را دیدیم، از لحاظ عقلی نیازی نیست وجود فاعل را اثبات کنیم؛ چون تا فاعل نباشد، فعلی انجام نمی‏شود.

باید به پدیده ‏ها و مخلوقات نگاه کنیم؛ از خودمان گرفته تا همة مخلوقات عالم. خداوند نیز به همین استدلال عقلی ساده در قرآن اشاره کرده است و مردم را به تفکّر در خلقت خود و سایر موجودات فراخوانده است؛ به عنوان مثال به برخی از این آیات که با بیانی ساده بحث خداشناسی را مطرح می‏کنند، اشاره می‏کنیم:

۱) أَوَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ یَقْبِضْنَ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَىْ‏ءٍ بَصیرٌ.

آیا پرندگانى را که بال گشوده یا بال فراهم‏کشیده بر فراز سرشان در پروازند ندیده‏اند؟ آنها را جز خداى رحمان کسى در هوا نگاه نتواند داشت. اوست که به همه چیز بیناست. «ملک: ۱۹»

 

۲) أَفَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ وَ إِلَى الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ وَ إِلَى الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ.

«آیا به شتر نمى‏نگرند که چگونه آفریده شده؟ و به آسمان که چسان آن را برافراشته‏اند؟ و به کوه‏ها که چگونه آن را برکشیده‏اند؟ و به زمین که چسان گسترده شده؟ «غاشیه: ۱۷ـ ۲۰»

 

۳) أَفَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ.

آیا چیزى را که مى‏کارید دیده‏اید؟ آیا شما مى‏رویانیدش یا ما رویاننده‏ایم؟ «واقعه: ۶۳ و ۶۴»

 

۴) أفَرَأَیْتُمُ الْماءَ الَّذى تَشْرَبُون أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُون.

آیا آبى را که مى‏نوشید دیده‏اید؟ آیا شما آن را از ابر فرو مى‏فرستید یا ما فرو فرستنده‏ایم؟ «واقعه: ۶۸ و ۶۹»

 

۵) وَ هُوَ الَّذى یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَىْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ.

و اوست که پیشاپیشِ رحمت خود بادها را به بشارت مى‏فرستد. چون بادها ابرهاى گرانبار را بردارند، ما آن را به سرزمینهاى مرده روان سازیم و از آن باران مى‏فرستیم و بدان هر گونه میوه‏اى را مى‏رویانیم. مردگان را نیز این‏چنین زنده مى‏گردانیم؛ شاید پند گیرید. «اعراف: ۵۷»

* * *

این‏ها بحث ‏های عقلی ساده و قابل فهمی است که خداوند به این شکل مطرح می ‏فرماید تا همه بفهمند؛ تا جایی که وقتی پیامبر (صلوات الله علیه و آله) از آن پیرزنِ نخ ریس پرسیدند که خدا را چگونه شناختی، وی گفت: «اگر خدا نباشد چرخ عالم نمی‌‌‌‌چرخد؛ همان‏طور که اگر پیرزن دستش را از چرخ نخ ریسی بکشد، چرخ نمی‌‌‌‌چرخد.»

پیامبر (صلوات الله علیه و آله) در آن‏جا فرمودند: «علیکم بدین العجائز»؛ یعنی از این پیرزن یاد بگیرید که با بیانی ساده و خوب خدا را شناخته است. حضرت می‌‌‌‌خواهند بفرمایند در هر سطحی هستی، باید خدا را استدلالی بشناسی.

زمانی رسول خدا از فرزند یکی از اعراب بیابانی پرسیدند: مرا بیشتر دوست داری یا پدر و مادرت را؟ بعد همین‏طور یک به یک پرسیدند مرا بیشتر دوست داری یا فلانی را... تا رسیدند به این‏که مرا بیشتر دوست داری یا خدا را. آن کودک گفت: آقا، شما را هم به خاطر خدا دوست دارم. باید آفرین گفت به این فرزند که حدود هزار و چهارصد سال قبل چه معرفتی داشته است.

 

ادامه دارد...

 

[۱]- کسی را که می‏گفت همة چیزهایی که می‏بینیم خیال است، داخل آب انداختند؛ داشت خفه می‏شد. وقتی او را گرفتند، پرسیدند: خیال بود؟ گفت: اشتباه کردم؛ داشتم می‏مردم.

 

نسخه چاپي ارسال به دوست          تاریخ انتشار : دوشنبه ٣ آذر ١٣٩٩ - ساعت انتشار: ١٩:٢٥ - گروه خبری : توحید

نظرات بینندگان
این خبر فاقد نظر می باشد
نظر شما
نام :
ایمیل : 
*نظرات :
متن تصویر: